سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شبستان نور
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
قالب وبلاگ

پیام امروز
زنی می شناسم که هر روز
چه برفی و چه آفتابی
چه سرد و چه گرم
چه طوفانی و چه بارانی
در میانه مسیری می نشیند
از اول صبح تا غروب...
هر روز نگاهش در چشم عابران است
یا اگر نگاهی به عابر ندارد
نگاهش در میان یک جلد قرآن بزرگ میهمان است...
او به امیدی بزرگ در یک گوشه می آید و می نشیند
وقتی با او هم کلام می شوی ، انگار که سالهاست او را می شناسی و او هم تو را می شناسد...
مرد و زن هم برایش فرقی ندارد...
گاهی می بینم که خیلی ها با او درد دل می کنند...
چند روز قبل دلم فال حافظ خواست...
به سمتش رفتم و دیدم در بساطش در کنار لیف و کیسه حمام و جوراب و سیگار
پاکتهای رنگین خود نمایی می کنند
بر خلاف بچه های دستفروش مترو که فال حافظ را با رقم خودشان بفروش می رسانند و اصرار دارند
این زن مبلغ مرا بدون هیچ حرفی پذیرفت...
وقتی نگاهش کردم 
یکباره نگاهم بطرف کنارش جلب شد...
گربه ای خاکستری و مغرور که اتفاقا خوشحال هم بنظر می رسید
کنارش نشسته بود... بنظرم رضایت از چشمانش موج می زد
رو به زن کردم و گفتم:
محافظ خوبی دارید
و او گفت:
یکروز برایش خوردنی آوردم و دیگر مرا رها نکرد...
انگار گربه این حرفها را شنید و فهمید چون چشمانش نگاهی غرور آمیز به خود گرفت
و سینه ای ستبر کرد...
دستان زن دور بدن گربه چرخید و او را به تنش فشرد
و گربه هم صورتش را خیلی محبت آمیز به دستان او چسباند...
لبخند رضایت هم بر لبان خانم نقش بست...
ادامه مطلب...

[ سه شنبه 94/9/17 ] [ 12:15 صبح ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

راست یا دروغ برای وعده های درمانی

چند روز قبل به جهت نوع کارم با خانمی صحبت می کردم که یک بیمار سرطانی است. اهل یک از روستاهای جاده چالوس و بانویی که از همسر خود طلاق گرفته و دارای یک دختر نه ساله است. علت طلاق هم دوستی و ازدواج همسرش با کارمندش بوده است. این خانم مدت 2 سال است که مبتلا به عارضه سرطان سینه می باشد و برای درمان خود هیچ کمک هزینه و حقوقی ندارد. در حال حاضر هم به همراه دخترش نزد والدین روستایی خود زندگی می کند که اندک درآمدی از یک زمین کشاورزی کوچک دارند. هر 21 روز یکبار باید آمپول هرسپتین تزریق کند و این بخشی از دوره شیمی درمانی اوست که فعلاً 18 ماهه تجویز داده شده است. این دارو مشمول خدمات بیمه ای است و تنها برای دریافت آن بایستی اداره بیمه آن را تأیید کند. بعضی از داروخانه های خاص که برای بیماران صعب العلاج است یا داروخانه های معتبر بایستی به این فرد و امثال وی کمک کنند تا در سر زمان مقرر دارو برای تزریق داشته باشند. تا بحال حدود 10 دوره درمانی پشت سر گذاشته شده است. تا ماه قبل هزینه داروی ایشان که به قیمت آزاد حدود هشتصد هزار تومان بود توسط مساعدت مددکاری یکی از داروخانه ها و افراد خیر پرداخت می شد. البته این کمک مددکاری فقط مشمول مصرف یکماه درمیان دارو بود و نه هر دوره. در اینماه مبلغ این دارو به دو میلیون و پانصد هزار ریال رسید. علت را جویا شدیم، گفتند نوع اصل سوئیسی آن وارد کشور شده و هزینه آن حدود سه برابر نوع هندی وترکیه ای است که تحت لیسانس کشور اصلی یعنی سوئیس است. ضمنا در یک روز خاص که روز قبل از تزریق ایشان بود تنها 20 مورد از این دارو در تهران بزرگ و فقط بین دو داروخانه خاص هر کدام به تعداد 10 عدد توزیع شده است! با توجه به مراجعه مکرر این بیمار به این داروخانه و شناس بودن وی و از طرفی هماهنگی ما با این داروخانه، یک مورد آمپول برای او تا انجام پیگیریهای اداری لازم، بالاجبار نگهداری شد و فروش نرفت و  این در حالی است که با صحبت با کادر داروخانه متوجه شدیم حدود 4 بیمار نیازمند دیگر در ابتدای صبح همان روز، بعد از وی درخواست این دارو را داشته اند و دارو تمام شده بود. پیگیری دقیقتری به عمل آمد و متو جه شدیم قیمت سرسام آور این دارو به چند علت است:

دارو

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 93/3/28 ] [ 11:18 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

ببیـــــــــــن!

در منزل جناب شیخ بودیم،  هنگام بیرون آمدن از در حیاط، ابتدا ایشان خارج شد و من هم به دنبال ایشان بودم. زنی از آنجا می گذشت با مانتوی عنابی رنگ و آرایشی آنچنانی و گیسو فروهشته بر پشت. جناب شیخ به من گفت: ببین! اما ببین گفتن او، بقول حافظ خیلی معنی داشت:«به لفظ اندک و معنی بسیار» و چنین بمن فهماند که وقتی من به کسی یا چیزی نگاه می کنم، آن خیالی که تو می کنی و آن تصور که تو از نگاه کردن و دیدن من در ذهن داری، نیست.
ادامه مطلب...

[ شنبه 92/8/18 ] [ 10:55 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

چند سال قبل با خانواده ای آشنا شدم که مشکلات زیادی در زندگی آنها وجود داشت. خانمی بود با چهار فرزند. یکی از فرزندان معلول ذهنی و حرکتی و بقیه کودکانی با هوش و درسخوان. سرپرست خانواده فردی معتاد بود و بدون مسئولیت . زندگی رو به قدری با آزارهای خودش به زن و فرزندانش تنگ کرده بود که کودک چهارساله اش رو بعلت کتکهای شدید با معلولیت روبرو کرد و بعد از این همه ناسازگاری و سنگدلی، خانواده را ترک کرد. این زن با کودکانش و با کودک معلولش بدون هیچ حمایتی رها شد. کودک معلول چند سالی در کنار مادر و خانواده زندگی کرد اما با رشدش نگهداری از او مشکل شد و با حمایت بهزیستی به مرکز نگهداری فرخنده سپردند. مادر رنجیده که نه حمایت خانواده خودش رو داشت و نه کمک خانواده همسرش، با کار در منازل مردم، پاک کردن سبزی در منزل خودش و درست کردن ترشیجات و غذاهای آماده در منزل به ایجاد درآمد پرداخت و لحظه ای بیکار نماند تا بتواند اجاره منزلش که البته یک مغازه را به شکل اتاقکی درآورده اند، خرج تحصیل فرزندان و هزینه نگهداری کودک معلولش فراهم کند و تازه با تمام این زحمات تمام کودکان او از سوءتغذیه رنج می برند.
بعلت آسیبهای وارده توسط شوهر که پرونده ای قطور در پزشکی قانونی برای این مادر تشکیل شده، این خانم که سن زیادی نداره دچار سکته مغزی شده و با وجود درمانهای زیاد، بعلت تحمل فشار شدید زندگی، دارای کبدی آکنده از یک غده شده که تنها راه علاج آن پیوند کبد است. از اثرات این مشکلات بالارفتن فشار مغز، کم سو شدن چشمها بعلت این فشار و افت قند خون بعلت عملکر ناصحیح کبد است. توان این خانم بدلیل افت شدید قند برای کارکردن عادی در منزل خودش به حداقل رسیده چه رسد به کار کردن برای اداره زندگی اش. در حال حاضر از حمایت یک مرکز خیریه، کمک بهزیستی برای نگهداری فرزند معلول و یارانه گذران زندگی می کنند در حالیکه مبلغ زیادی هم بابت اجاره می پردازند.
از این دسته زنان در جامعه ما کم نیستند، بانوانی که بعلت دام سیاه اعتیاد و بی قیدی همسرانشان دچار رنجهای بزرگی هستند که کسی هم حمایت مناسبی از آنها انجام نمی دهد.

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 92/6/20 ] [ 10:46 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 155
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 439936