سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شبستان نور
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
قالب وبلاگ

پیام امروز
به دنیا می آیی
بزرگ می شوی
جوانی را تجربه می کنی
کمی که پخته تر شدی
وارد میانسالی می شوی
و سالخوردگی و ...
و اگر بخت با تو یار باشد
پدر و مادرت همراهی می کنند
تا در کنار شادیهایت شاد و در کنار غمهایت غمگین شوند...
اما اگر دست تقدیر یکی از این دو گل را از صفحه زندگیت بچیند
در هر سنی که باشی مانند یک کودک
یتیم می شوی...
حتی اگر خوب نگاه کنی
دیگر هیچ شادیی، شاد نیست
و همه جا  غم است...
اما خدا مثل همیشه
اینجا هم تو را تنها نمی گذارد
و دست تو را در امتحان روزگار می گیرد... مانند یتیمی در کودکی...
اما من مبهوت یک واقعه ام

سه ساله

در وسط کربلا
میان آتش و جنگ...
در گودال قتلگاه...
در شام آخر عاشورا...
صحنه جور دیگری چیده شد
اسارت بود
نیزه بود
سرهای شهدا
و غریبی و یتیمی که برای کودکان همزمان رقم خورد
در این میان زینب سلام الله علیها میدان دار بود
و سه ساله...
چه چیزها که ندید و بر دل کوچکش چه غمها که جولان نداد...
شهادت عزیزان و از همه مهمتر پدر و امام امت، تشنگی، آتش و خون، تیرگی شب،
اسارت، تنهایی و خارهای صحرا
و ...
هر کدام این مصائب به تنهایی می تواند زندگی را از دنیای شاد و پاک کودکانه بگیرد
و عرصه را بر قلب کوچکش تنگ کند...
یک انسان کامل و بزرگسال از پس همه این غمها بطور کامل بر نمی آید مگر کسی مانند علی ابن الحسین علیه السلام و زینب سلام الله علیها و غبار غم قسمتی از زندگی او را از بین می برد
تا چه رسد به یک سه ساله... نازدانه... دردانه....


[ دوشنبه 94/8/25 ] [ 8:2 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 229
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 440010