تو قدر آّب چه دانی که در کنار فراتی ...........
الهی به کجا روم ، چه بخواهم ، چه بگویم ، چه بخوانم ........... بار دیگر شب قدری نورانی رسید . سهم من در بارگاه تو چقدر است ؟ تا کجا بخوانمت و از کجا شروع کنم ، سخت است یکسال بدون تو بودن ، بلکه همه عمر بی تو بودن ، آنوقت به یکباره یاد تو افتادن ! تو نیستی مانند بندگانت که بعد از یک رفتن و غیبت طولانی وقتی می بینندت ، گلایه را شروع می کنند ، تو کریمی و کریم یعنی آنکه ضعف مخاطب و سائل را نه تنها می بخشد بلکه به رویش نمی آورد ، اما خدایا با این کرمت چه کنم ، چطور بیایم هر چند خودت گفته ای که باز آ باز آ هر آنچه هستی بازآ ، اما خدایا آمدن را هم گم کرده ام ، راست گفته ای اول و وسط و آخر همه چیز خودت هستی ، پس دستم بگیر ، اولش را تو بخواه ، دستانم را در دست جلالت و اکرامت بگذار ، همانند کودکی که به والدینش وصل می شود ، ببر به هر کجا که می خواهی ، به هر نشان که می دانی ، ببر ولی مرا بازنگردان ، التماست می کنم ، مرا گم کن ، که گم کردن تو ، عین پیدا شدن است ، عین عشق است تا قاف آن .
الهی دستم به دامانت...