سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شبستان نور
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
قالب وبلاگ

روز پنجم عید بود که به دعوت یکی از بستگان تصمیم بر عزبمت به شهر نشتارود گرفتم. نشتارود بخشی از شهرستان تنکابن است که از توابع شهرهای استان مازندران می باشد. این چندمین بار بود که طی سالهای گذشته به این شهر سفر می کردم. تفاوت این سفر با دوره های قبل در این بود که این بار باید از طریق پایانه مسافربری  و با اتوبوس به سفر می رفتم و دفعات قبل با اتومبیل شخصی این کار انجام می شد. این اطلاع به من داده شد که باید از طریق پایانه غرب تهران یا همان پایانه آزادی به تهیه بلیط و شروع سفر همت می کردم. شماره این پایانه را از 118 گرفتم و با توجه به شهر مربوطه به تعاونی شماره یک ارجاع داده شدم. خوب ساعاتی در روز برای این سفر در برنامه کاری پایانه بود یکی از این ساعات مربوط به ده شب و دیگری مربوط به شش و نیم صبح و نه صبح بود. برای روز ششم فروردین تمام ساعات غیر از مورد ده شب تکمیل ظرفیت شده بود و به دلیل احتیاط بیشتر و تلاقی زمان نامناسب رسیدن به نیمه های شب، آن را قبول نکردم و ناچاراً برای روز هفتم عید بلیط تهیه شد. از نکات جالب و اولیه تهیه بلیط اینترنتی این بود که متصدی تلفنی فروش بلیط از باز بودن فایل رزرو برای تهیه بلیط روز هفتم باخبر نبود و خلاصه اطلاعات کاملی نداشت. با شرح کاملی از اینکه می خواهم به کدام شهر سفر کنم بهترین اتوبوس ، اتوبوس رامسر اعلام شد. نکته در خور تأمل دیگر اینکه سایت خرید اینترنتی از بخش راهنما و توضیح بهتر نکات ثبت نام کاملا بی بهره بود و بنده که حدوداً تجربه ای در زمینه ثبت نامهای اینترنتی دارم نسبت به برخی نکات ثبت نام سرگردان شدم که ناچار به تماسهای مکرر با فرد مورد نظر داشتم. مثلاً در هیچ کجای سایت نوشته نشده بود که افراد باید بعد از خرید بلیط اینترنتی، بایستی در روز سفر نسبت به تهیه بلیط اصلی از باجه مربوطه اقدام کنند.اما نکته مثبت این ثبت نام این بود که مکان نشستن در اتوبوس در فایل ثبت نام کاملاً نشان داده شده بود و بهر حال کسانی که مراقب سفری راحت و عدم تلاقی با نامحرم دارند از امکان انتخاب بسیار خوبی برخوردارند. مضاف بر اینکه در انتخاب برخی صندلی ها برای آقایان جهت رعایت رفاه سفر برای خانمها نکاتی در نظر گرفته شده بود.
روز سفر به جهت تنها بودن، بار داشتن و دور بودن از مکان پایانه غرب ناچار به استفاده از یک تاکسی سرویس شدم. واقعاً راهی شدن در خیابانهای تهران، آنهم در ایام عید نوروز و اول صبح که خلوتی خاص خودش را دارد، برای کسی مانند من که در فضای ترافیک شهر، زندگی زیادی کرده ام، آرام بخش بود. ساعت سفر در زمان خرید بلیط، 9 صبح بود و من برای آرامش بیشتر ساعت 8 صبح از منزل خارج شدم. حدود ساعت 8:30 به مقابل درب ترمینال غرب رسیدم. بعد از طی مسیری که به نظرم طولانی آمد به محل اصلی ترمینال اتوبوس رسیدم. نکته ای که به ذهنم رسید این بود که برای من که تقریبا ایام جوانی را پشت سر می گذارم، این بعد مسافت برای رسیدن به فضای سوار شدن بر اتوبوس مشکل بود خصوصاً اینکه از تابلوهای راهنمایی که گویا باشند و حتی برای افراد بدون تجربه مسیر رسیدن رو به قسمت اصلی مشخص کنند، خبری نبود و تابلوهای موجود بیشتر برای افراد شاغل در آن مکان یا افراد با تجربه می خورد. مضاف بر اینکه برای افراد مسن و شاید تنها مانند من که بهرحال از یک بار مختصر و حداقل برخوردار هستند، امکانی برای سهولت رسیدن به مکان اصلی وجود نداشت. فضای پر سر و صدایی که رانندگان تاکسی برای جذب مسافر در محیط داخلی پایانه، ایجاد کرده بودند، اصلاً جالب نبود.  هرکس رقابت می کرد مسافر را از دست دیگری بگیرد و فریادی بلندتر بکشد. چهره های خسته و زحمت کشیده این افراد، رهگذری مثل من را کمتر از دست صداهای بلندشان عصبی می کرد. خوب بهر حال ایام تعطیل، برخی از هموطنان ما را از تلاش کردن و درامدزایی دور نمی کند و این خود محل امید است.

نشتارود

**>
بعد از پرس و جوی فراوان، بالاخره موفق به پیدا کردن تعاونی شماره یک محل استقرار و فروش بلیط شهر رامسر شدم. جالب اینجاست که تابلویی به نام ورودی تعاونی یک وجود نداشت. بعد از صدور بلیط از باجه فروش آن، به محل اتوبوس مورد نظر رفتم، جالب بود که به یک نکته برخورد کردم. اتوبوسی مربوط به رامسر بود که ساعت حرکت آن، 8:30 صبح بود ولی در هنگام فروش اینترنتی فقط ساعتهای 6:30 و 9:00 صبح برای حرکت به سمت رامسر اعلام شده بود. این اتوبوس با یک ربع تأخیر حرکت کرد و اتوبوس ساعت 9 جای آن را گرفت. ده دقیقه طول کشید تا اجازه ورود به اتوبوس داده شد و راننده بسیار عصبی، حاضر به یک پاسخ مختصر برای اشتباه نکردن مسافرین در انتخاب اتوبوس نبود و افرادی که هنوز سوار بر اتوبوس نشده بودند تکلیف خود را نمی دانستند. تا اینکه مسافران با توجه به اطلاعات جلوی اتوبوس و ناچاراً سوار شدند تا در صورت اشتباه سوار شدن، بعداً پیاده شوند. یکی از مسافران بعلت نداشتن بلیط اصلی ناچار به پیاده شدن و رفتن برای تهیه بلیط شد. مسافری دیگر هم اشتباها سوار شده بود و پیاده شد.
اتوبوس کاملاً تمیز بود و صندلیهای آن بسیار راحت و خوب بود. حریم شخصی افراد رعایت شده بود و فضای کافی برای حمل بارها هم وجود داشت. متأسفانه با نیم ساعت تأخیر اتوبوس به راه افتاد. آفتاب و پاکی هوا و سرعت خوب اتوبوس، تأخیر حرکت آن را از نظرها دور کرد. چند دقیقه ای قبل از حرکت از مسافران پذیرایی شد. البته پذیرایی صورت گرفته هر چند در بسته های تمیز بود اما از محصولاتی متفرقه و نامهای تجاری نا آشنا برخوردار بود که خاطرم نیست مهر استاندارد بر روی آن درج شده بود یا خیر. بعد از کرج ترافیک ادامه پیدا کرد و به سفرهای مردم در روز پنجشنبه آنهم بعد از تعطیلات اداری و دریافت مرخصیها مربوط می شد.
به شهر کرج رسیدیم و ترافیک میدان آن ما را دقایقی در اتوبوس نگاه داشت. بعد از حدود دو ساعت خوابم برد و تقریباً چیزی نفهمیدم. علت آن هم مصرف قرص دیفن هیدرینات بود که برای جلوگیری از دلم بهم خوردگی در پیچ و تابهای جاده چالوس مصرف کرده بودم.
در میانه راه یکی از مسافران از راننده خواست که وی را قبل از منطقه متل قو پیاده کند. راننده جوان با حالتی پرخاشگرانه به مسافر مسن که تنها هم سفر می کرد اعلام نمود که بعلت ترافیک سنگین حاضر نیست از مسیر جاده چالوس به ادامه مسیر بپردازد. یک مسافر آقا هم مسیری مشابه را اعلام کرد و باز هم راننده مخالفت کرد و با شرایطی زننده پاسخ داد و گفت از جاده کلاردشت وارد تنکابن و رامسر خواهد شد. خوشبختانه شماره دریافت انتقاد و پیشنهاد بر بالای بلیط درج شده بود که این مسافران به آن زنگ زدند و پایانه فروش هم اعلام کرد با توجه به هماهنگی قبلی انجام شده هنگام خرید بلیط اینترنتی، تحویل بلیط و هنگام سوار شدن، این کار راننده غیر اصولی است و طی درخواست مسافرین مسئول مربوطه با راننده صحبتی تلفنی و مستقیم انجام داد و وی را متقاعد به ادامه مسیر اصلی کرد.

چالوس

 

<**<** ادامه مطلب... **>**>
راننده به راه پر پیچ و خم در جاده چالوس ادامه می داد و ترافیک سنگین آن را پشت سر می گذاشت. فضای سکوت اتوبوس و حالت نا آرام مسافران نگران جالب توجه بود. یکی از مسافران که اولین بار با خانواده خود سفر می کرد شروع به تناول نهار کردند. مسافران جوان دیگر مشغول گوش دادن موزیک با موبایل بودند، تعدادی هم خوابیده بودند. قبل از تونل کندوان و در منطقه دیزین، راننده استراحتی نیم ساعته برای خود و مسافران اعلام کرد و افراد برای رفع خستگی از اتوبوس پیاده شدند. هوای بهاری لذت بخشی بود، آفتاب لطیفی که فضا را پوشانده بود خستگی را از جسم های ساکن افراد در اتوبوس که چند ساعتی رنج ترافیک را تحمل کرده بودند، می گرفت.
از ماشین پیاده شدم به مغازه فروش مواد خوراکی  وارد شدم. با انواع تنقلات روبرو شدم که قیمتی دو برابر قیمت مندرج روی بسته آنها داشت و فروشنده اظهار می کرد که گران خریداری می کند و ناچاراً گران هم می فروشد. خریداران زیادی داشت. فضا برای تنقلات ایرانی و سالم بسیار خالی بود. زمان نیم ساعته به چهل و پنج دقیقه تبدیل شد و اتوبوس به راه افتاد.
در فضای پرترافیک جاده قرار گرفتیم. راننده بسیار عصبی و ناراحت بود. مستقیماً با مرکز پایانه تماس گرفت و صحبتهای تندی بینشان رد و بدل شد که حتی صدای کمک راننده در خارج از اتوبوس هم به گوش می رسید. در مجموع مجاب شد که به مسیر اصلی خود با هر سختی که شده ادامه دهد.
به کندوان و فضای دودآلودش رسیدیم، سرعت اتوبوس مخصوصاً با رانندگی کمک راننده که میخواست اوقات در ترافیک مانده را جبران کند بعضی اوقات ترس آور می شد مخصوصاً زمانیکه سر پیچ در جاده های تنگ جالوس حرکت می کرد و همنوا با پیچهای تند جاده می شد. به مرزن آباد رسیدیم، بعد از آن ابتدای جاده منتهی به رامسر در جلوی رویمان قرار گرفت که ترافیکی طاقت فرسا داشت. بین راننده و کمک راننده حرفهایی رد وبدل می شد مبنی بر اینکه آخرین باری خواهد بود که این مسیر را برای جابجایی مسافر انتخاب می کنند و واقعاً به مصرف بنزین و استهلاک ماشین و خستگی راه نمی ارزد که در این راه خسته کننده قرار بگیرند. از وضعیت خیلی بهتر همکارانشان در قسمت راهیان نور تعریف می کردند که بسیار راحتند.
به شهر سلمانشهر، رسیدیم. بعد از آن به منطقه کلارآباد، متل قو، عباس آباد، و نشتارود. از ابتدای مسیر سلمانشهر تا نشتارود در حالت عادی و بدون ترافیک 45 دقیقه زمان می برد ولی در آنروز با ترافیک بسیار سنگین، به حدود 2 ساعت رسید. در محل مقرر پیاده شدم و به منزل میزبان رسیدم.
در تمام مسیر چشمم به خانه های ویلایی بود که در فضای آرام جنگل جا خوش کرده بودند و شاید با مشقت زیادی در برخی مناطق که بکر بودند و رفت و آمد در آن به آسانی نبود، ساخته شده بودند. فضای جنگل را تصاحب کرده بودند و هر از چندگاهی توسط صاحبان خود مورد استفاده قرار می گرفتند. شاید در وهله اول آرزوی داشتن یکی از این خانه ها در انسان جوانه بزند ولی خوب که نگاه می کردم غم بزرگی بر دلم نشست، فضای جنگل کم و کمتر شده بود. ویلاهای پر آب و رنگ ساخته شده بودند و شاید اجازه ساخت بعضی از  آنها از مسیرهای صحیح انجام نشده بود و این نسل آینده است که در آتش رفاه نسبی عده ای از افراد مرفه به بهانه خوشی های زودگذر امروز خواهد سوخت. فاضلاب خروجی این منازل به دامنه خاکها و آبهای پاک محیط وارد می شود و به مرور زمان جنگل را می کشد و سلامتی را از آن می گیرد مانند انگلی که به بستر مغذی برخورد می کند و هیچ از آن باقی نمی گذارد. متأسفانه عده ای از افراد محلی هم با توجه به مشکلات اقتصادی یا زیاده خواهی خود زمینهای خود را با قیمتی نازل به زمین خواران و افراد سودجو که فقط به منافع فردی خود می اندیشند می فروشند و مدتی بعد شهرک های ویلایی یا ویلاهای مستقل سر از خاک بیرون می آورند. صحنه هایی که شاید برای افراد بومی  و دلسوز این مناطق به مناظری دردناک تبدیل خواهد شد و برای عده ای از افراد کم توجه فقط رونق اقتصادی مورد نظر و توجه واقع خواهد شد.
روز جمعه 15 فروردین به تهران مراجعت کردم . ایامی که گذشت بسیار زیبا بود. یکروز در نشتارود طوفان سختی درگرفت و صدای باد ما را یاد فیلمهای ترسناک قدیمی می انداخت . یکروز آفتابی بهاری و دل انگیز داشت و روزی دیگر باریدن برف بود که در مناطق شهری آسمان بوسه های نمدار و سرد را نثار زمین می کرد و در مناطق جنگلی و کوهستانی، لباس سفید و زیبایی مانند عروس بر  تن طبیعت بکر و بسیار زیبای خدادادی می کرد. در این چند روز انواع اتفافات طبییعی به غیر از زلزله و آتش سوزی را به لطف خداوند پشت سر گذاشتیم. جای همه دوستان خالی بود.

در صورت تمایل به شناخت راجع به منطقه زیبای نشتارود به سایت زیر مراجعه فرمایید.
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=139757

 

 


[ دوشنبه 93/1/18 ] [ 10:11 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 20
کل بازدیدها: 451107