شبستان نور
| ||
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه |
چشمها را شستم سهراب! جور دیگر دیدم اما باز... مرور خاطرات با او بودن مثل برگی لرزان که دل از شاخه درخت می شوید نرم و آهسته و رقصان به تن سرد زمین می دهد فرجام... بر تار و پود دلم جا خوش کرد... دل نای فریاد نداشت... خشکی برگ را طاقت نداشت اما چشمها آسمان دیدند یاد باران افتادند... سیل براه افتاد برد برگها را... دفتر خاطرات را بست...
[ یکشنبه 94/11/11 ] [ 12:30 صبح ] [ شبستان ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ
موضوعات وب
لینک های ویژه
آرشیو مطالب
صفحات دیگر
امکانات وب بازدید امروز: 17 بازدید دیروز: 18 کل بازدیدها: 450356 |
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |