شبستان نور
| ||
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه |
پیام امروز در راه بودم خانه ای قدیمی توجهم را به خود جلب کرد پنجره هایی قدیمی و خاک گرفته که بسته بودند و زلالی شیشه از دلش برداشته شده بود... می دانی جای آن چه بود؟ خشتهای آجر که از داخل چیده شده بود و دیگر نمایی از شیشه نبود که خشتهای گلی جایش را گرفته بود...
گاهی دلهای آدمها هم بسته می شود طوری که زلالی شیشه را نمی بینی و فقط خشتهایی نازیبا هستند که خودنمایی می کنند و دل نمی برند... داخل اتاق هم که دیگر جز تاریکی نیست... بعضی از ما دانسته و آگاهانه دل را تاریک می کنیم طوری که رغبتی برای نزدیک شدن به آن نمی ماند...
[ شنبه 94/12/15 ] [ 7:6 صبح ] [ شبستان ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ
موضوعات وب
لینک های ویژه
آرشیو مطالب
صفحات دیگر
امکانات وب بازدید امروز: 11 بازدید دیروز: 18 کل بازدیدها: 450350 |
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |