سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شبستان نور
 
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
قالب وبلاگ

   باز هم زلزله

یادم می آید زمانی که زلزله بم آمد همه کشور در غم بزرگی به سر برد غمی که یکطرفش انسانهای نوعدوست را به تکاپو واداشت و کمکهای زیادی به هموطنان داغدیده و آسیب دیده رسید و از سویی دیگر آمار تلفات هر لحظه بالاتر می رفت و مصیبت آنچنان سهمگین بود که بعضی از کارشناسان به فکر جبران آسیبهای روحی وارد آمده به مردم داغدار آن منطقه بودند و من بسیار ناراحت بودم از اینکه چرا در یک چنین منطقه ای با سابقه تاریخی شاهد این بحران باید بشویم و از سویی به نظرم رسید شاید مسئولان ما از بعد زلزله به فکری جدی در زمینه بازسازی نقاط غیر مقاوم و روستایی در برابر زلزله بر می آیند . هنوز نقاطی در بم نیاز به بازسازی دارد با وجودیکه چندین سال است از وقوع آن حادثه می گذرد و ....

با کمال تأسف شاهد حادثه ای دیگر شدیم و عزیزانمان در نقطه ای دیگر از کشور گرفتار این بلای طبیعی شدند و باز هم خرابی خانه های روستایی و از دنیا رفتن عده زیادی از هموطنان ......... نمی دانم آیا این بار وعده دو ماهه برای ساخت نقاط و منازل ویران شده تحقق می یابد ؟ راستی نقطه بعدی که شاهد این فاجعه خواهد بود کجاست ؟ چرا به فکر مقاوم سازی نقاط روستایی و حتی آسیب پذیر شهری نیستیم ؟ تا کی باید این حوادث تکرار شوند و این عزیزان از دست بروند ؟ آیا تبعات داغ عزیز از دست رفته تنها به این دو روز ختم می شود ؟ آیا لطمات روحی و روانی این مسائل جبران شدنی هستند ؟ آیا سلامتی عزیزان قطع نخاع یا معلول شده باز خواهد گشت ؟ چه کسانی در این آُسیبهای ناشی از غفلت سهم بزرگ دارند ؟ آیا خداوند را خوب می بینیم ؟ آیا عمل به حدیث گرانقدر و گهربار امیرالمؤمنین می کنیم که می فرمایند « آنچه بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسند » ؟ آیا ما خودمان در ویرانه هایی به نام منزل زندگی می کنیم که شرایط آن عزیز روستایی محروم از همه امکانات را درک کنیم ؟ آیا ذخایر ارزی این مملکت کم است که لااقل بخشی از آن به بازسازی منازل اقشار محروم و آُسیب پذیر جامعه که اتفاقا سهم مهمی در تأمین نیازهای اساسی جامعه دارند اختصاص یابد ؟ آیا خانواده ای که در فراهم کردن هزینه های جاری خود با همه گرانیها و مشکلات وامانده ، می تواند به فکر بازسازی محل سکونت خود باشد ؟ آیا ما که در گرانی هزینه های انرژی از کشورهای دیگر الگو برداری می کنیم و آن را بهانه ای برای فشار جهت صرفه جویی مردم خود بکار می گیریم به فکر مقایسه در تمام مراحل زندگی فردی و اجتماعی ملت خود و دیگر ملتها هستیم ؟ زلزله های بالای هشت ریشتر در کشورهای دیگر مانند ژاپن این مقدار تلفات ندارد که در کشور ما مردم از زلزله شش ریشتری از دست می روند  و این باید باعث خجالت دوستانی باشد که هنوز سرشان از هیاهوی بازی های سیاسی گرم است یا هنوز در فکر معادلات حل نشده غیر کارشناسی خود هستند .

عزیزان نکند در همین دنیا آه مظلومان حادثه دیده دامانمان را بگیرد و یا نعمت وفاداری و دینداری این مردم برای مسئولان و کشورشان از کف برود ؟ ما می دانیم کشورمان نقاط حادثه خیز زیاد دارد ، حرکتی کنیم تا مملکت اسلامی ما در زمینه اصول شهری و رفاه انسانی از بلاد کفر عقب نماند . این حق مردم است که حداقل در سرپناهی امن زندگی کنند ، سر پناهی مجلل از ما نمی خواهند .

زلزله


[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 8:4 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

زمان

بعضی چیزها برایم تعجب آور است ، مثلا مدت زیادی بود که از مسیری در بزرگراه رسالت عبور می کردم تنها ساعتی که وسط یک بلوار جایش را خوش کرده بود ، جایش را به یک دایره توخالی داده بود ، خوب دلخوش بودم از اینکه در حال نوشدن و زیباتر شدن است تا اینکه یکروز ساعتی زیبا جای خالی را پر کرد و من راضی شدم از اینکه حداقل نیازی به دیدن ساعت از روی گوشی همراه را ندارم ، اما درست از فردای آنروز تا الان که حدود یکماه است از آن تاریخ می گذرد ، زمان ساعت مورد نظر  8 ساعت عقبتر از زمان واقعی است و این موضوع نمی دانم علتش چیست ؟ یاد آن حدیث و مطلب می افتم که می گفت مومن کسی است که دو روزش با هم  یکسان نباشد . به نشان دادن زمان که مسئولیتی برای اداره کنندگان امور شهر وشهرداری است اهمیت ویژه ای نمی دهیم ، مدتها یک ساعت زمان را اشتباه نشان میدهد و توجهی به آن نمی شود ، اما در عوض بعضی کارهایمان با شتاب هر چه تمامتر پیش می رود ، رانندگی های پرسرعتی که حاضر به مکث برای عبور یک پیاده رو از عرض گذرگاه شش متری نیست ، به پیاده شدن یا سوار شدن مسافر از ماشین جلویی توجه نداشتن و بوق زدن های مکرر ، به رها شدن پیاده رو ها بعد از حفاری های اداره های برق ، فاضلاب ، تلفن و آسفالت به غیر اصولی ترین روش ممکن و نکات منفی دیگر که وجودشان کم نیست ، بعضی مواقع مشکلات زندگی مردم را در طولانی ترین زمان ممکن انجام می دهیم تا زمان افتتاح پروژه های حیاتی زندگی اجتماعی مردم با مناسبتهای ارزشی یا مقدس همزمان گردد و من نمی دانم چه کسی پاسخگوی اتلاف زمان در وضعیت روزمره حیات روحی و جسمی افراد جامعه است و تا کی می خواهیم به روش غلط مدیریت خود ، چه کلان و چه غیر کلان ادامه دهیم . کاش در مورد تبعات رفتار هایمان بر زندگی دوستان و همشهریان یا هموطنان خود بهتر فکر کنیم و سعی نماییم رفتار و منشمان به این کلام معصومین نزدیک گردد که آنچه برای خود می پسندی بر دیگری نیز بپسند . نکند هدر دادن زمان برای بهتر شدن زندگی یک انسان ، ما را عاجز از پاسخ کند ، پاسخ درباره حق الناس و هرچه در مورد آن که خیلی در موردش شنیده ایم .


[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 12:25 صبح ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

قدر بدانم قدرت را ....

شب قدری دیگر رسید ، قدر ندانستم اما این بار هم هدیه دادندش ، نمی دانم این تکرار مرا به بیداری می کشاند یا به عادت ، بارم را سبک  می کند یا سنگین تر ، آخر هر قدری ظرفیت خودش را دارد ، اگر پا به پایش قدم برداری وسعتت می دهد ، اما خدایا تا قدم نازل و کوچکی   برداشتم ، خیلی زود ، نفس به گردنم زنجیر زد و شیطان خنده کنان تاخت و چهار نعل هم تاخت ، طوری که قدر بی قدر شد و برگه ای سیاه روی ماهش را پوشاند که دیگر ندیدمش و گم شد ، رفت لابلای پوشه شرمگین یکساله ، جمع شد و جمع شد تا که شد کوهی بلند و باز هم قله آن توسط آن دشمن قسم خورده فتح شد ، خدایا هر سال سه شب قلبم را دق الباب می کنی تا پذیراییت کنم و تا از خوان رحمت خاصت مرا هدیه آوری ، اما من نادان ، تو را پشت خانه نیازمند و فقیر دل ، منتظر گذاشتم و ندایت را نشنیدم ، تا به کی به محبت دعوتم می کنی ، نکند سال دیگر وجودم داغ حضوری حتی نباتی را در شبهای قدر بر جان کشد که دیگر نتواند باز گردد ... ، باز کند در را ، نکند باشم ولی گوشم نشنود صدای تو را ، نکند زبان بند آید از گفتن بسم الله الرحمن الرحیم ، خدایا بگیر دستم را تا قدر بدانم قدرت را ، تا قدر قدر شود از برکت تو ، بیایم نه به بهانه برگرداندن ورق قضاو قدر که برای با تو بودن ، عشق ورزیدن به تو و هر آنکس که تو را دوست بدارد و تو او را عاشقانه دوست بداری ، خدا قدرت و حرمت قدرشناسانت را ندانستم اما نمی دانم از کجا ولی دوستداران و راهیان قدرت را عاشقانه دوست دارم ، بلی ادعا نمی کنم تو را دوست دارم ، خیلی راحت بگویم نشناختمت ، عاشقانت را هم نشناختم اما نمی دانم چرا ، چگونه و با چه ظرفیت نداشته ای ، دوستشان دارم ، آنطور که خودم هم مانده ام .

راز و نیاز


[ شنبه 91/5/21 ] [ 11:46 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

 چــــــرا و چگونه

علامت سوال

میدانید چرا ناپلئون همیشه از کمر بند قرمز استفاده میکرده و این که حکمت کمربند ناپلئون چیست ، این سوال برای خیلیها پیش آمده و جواب آن فقط یک جمله است :  از افتادن شلوارش جلوگیری کند .
چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبیلیو، سه تا دبیلیو میگذارند؟ چون کار از محکمکاری عیب نمیکنه .
آخرین دندانی که در دهان دیده میشود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی .
چطور میشود چهارنفر زیر یک چتر بهایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد این کار را انجام دهند .
اگر سر پرگار گیج برود چه میکشد؟ بیضی .
چرا لک لک موقع خواب یک پایش را بالا میگیرد؟ چون اگر هر دو را بگیرد، می افتد .
چرا دود از دودکش بالا میرود؟ چون ظاهرا چاره دیگری ندارد .
شباهت نون سوخته با آدم غرق شده چیه ؟هر دو تاشونو دیر کشیدن بیرون .


ادامه مطلب...

[ جمعه 91/5/20 ] [ 1:53 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

زشت ترین دختر کلاس

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یکدفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا!

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
ادامه مطلب...

[ جمعه 91/5/20 ] [ 1:3 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

تو قدر آّب چه دانی که در کنار فراتی ...........

الهی به کجا روم ، چه بخواهم ، چه بگویم ، چه بخوانم ........... بار دیگر شب قدری نورانی رسید . سهم من در بارگاه تو چقدر است ؟ تا کجا بخوانمت و از کجا شروع کنم ، سخت است یکسال بدون تو بودن ، بلکه همه عمر بی تو بودن ، آنوقت به یکباره یاد تو افتادن ! تو نیستی مانند بندگانت که بعد از یک رفتن و غیبت طولانی وقتی می بینندت ، گلایه را شروع می کنند ، تو کریمی و کریم یعنی آنکه ضعف مخاطب و سائل را نه تنها می بخشد بلکه به رویش نمی آورد ، اما خدایا با این کرمت چه کنم ، چطور بیایم هر چند خودت گفته ای که باز آ باز آ هر آنچه هستی بازآ ، اما خدایا آمدن را هم گم کرده ام ، راست گفته ای اول و وسط و آخر همه چیز خودت هستی ، پس دستم بگیر ، اولش را تو بخواه ، دستانم را در دست جلالت و اکرامت بگذار ، همانند کودکی که به والدینش وصل می شود ، ببر به هر کجا که می خواهی ، به هر نشان که می دانی ، ببر ولی مرا بازنگردان ، التماست می کنم ، مرا گم کن ، که گم کردن تو ، عین پیدا شدن است ، عین عشق است تا قاف آن .

خدا

 الهی دستم به دامانت...


[ جمعه 91/5/20 ] [ 10:18 صبح ] [ شبستان ] [ نظرات () ]
تا خــــــــــــــــــــــدا 

دوست دارم ببینم کسانی را که شب قدر را فهمیدند و در آن سرمستند ، می شناسمشان اما من حد و اندازه یک لحظه دیدارشان نیستم .

دوست دارم به آسمان بروم ، اما آسمان آنقدر بزرگ است که به اندازه یکی از ستارگانش هم سوسو نخواهم زد .

دوست دارم بدانم همه آنچه را که زیباست و آسمانی ، اما هنوز بزرگ نشده ام .

دوست دارم با او باشم ، اما شیطان حتی بر سر ساده ترین گناهان مرا از او دور کرده است .

دوست دارم بخوانم ؛ کتاب زیبای او را می گویم ، اما جز سیاهی واژگان و ظاهر کلمات چیز دیگری نمی بینم .

دوست دارم بروم بسویش ، اما با کدام پشتوانه و اندوخته .

دوست دارم نسیم بهشت را با تمام وجود بر جانم ببینم ، اما سنگلاخهای وجودم نمی گذارند .

خدایا تا به کی حسرت ، خدایا تا به کی قدر ناشناسی و خدایا تا کجا ندیدن و نشنیدن ، دستم را طوری بگیر که ببینمت !

تا خدا


[ پنج شنبه 91/5/19 ] [ 7:43 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

با هم مهربان باشیم .........

  لطفا از اول تا انتها بخوانید ، لطفا مرا به بدبین بودن متهم نکنید ............ خیلی چیزها را دوست دارم ، کشورم را ، امنیتی که نسبت به خیلی جاهای دنیا از آن برخورداریم ، عطر حضور شهدا ، رنگ و بوی شب های قدر در این مملکت و مهم تر از همه صاحبمان ...........

چیزهایی که نمی فهمم میدانید چیست ؟

  کم رنگ شدن محبت در خیلی از روابط خانوادگی و اجتماعی ؛ نمونه اش بی مهری بعضی از کوچکترها به بزرگترها ، قدر نشناسی بعضی از افراد مسن نسبت به فرزندانشان ، اطرافیانشان . خیلی وقتها همه سبقت می گیرند برای آنکه منافع خود را تأمین کنند ، مثلا در رانندگی ، در سوار شدن بر مترو ، در اضافه کردن بی محابای قیمتها ، همدیگر را یادمان می رود و فقط به خودمان فکر می کنیم .

  در وضعیت کلان اجتماعی هم این منفعت طلبی به شکل بسیار تأسف انگیزی در حال رشد است ، مثلاً کارفرما فقط بخاطر مقداری نفع مالی حاضر به دیدن زیردست خود در این وانفسای گرانی نیست ، بعضی مسئولین شهری کارهایی که با روح و جسم مردم در ارتباط است را بطور کامل و بدون نظارت صحیح به پیمانکارانی سپرده اند که برخی از آنها جز به پشت گوش اندازی و عدم تعهد در قبال مردم کار دیگری نمی کنند ، معابر عمومی ، پلهای عابرپیاده ، وضعیت مترو با آن پله های وحشتناک بعضی از ایستگاهها ، سطلهای حمل زباله و شیرابه خطرناک آن .......... درست است که خیلی از ماها به وظایف اجتماعی خود درست عمل نمی کنیم اما مسئولیت بزرگان ما خیلی بیش از بی مسئولیتی بعضی از ماست .

  امروز که طبق یک مسیر تکراری از ایستگاه .... مترو گذر می کردم احساس خفقان پیدا کردم ، از گرمی هوای محیط آن که ناشی از عدم راه اندازی تهویه ها و کولر بود ، معترض شدم ، کاسه و کوزه ها سر تحریم اقتصادی و عدم تحویل کالاهای چند میلیاردی تنها برای یک ایستگاه ، شکست . پرسیدم چرا واردات مگر کشور ما کم کارخانه های پیشرفته برای تأمین تأسیسات خود دارد ؟ یادم رفت که اظهار کنم ما به جای لوستر چند صد میلیونی در وسط این ایستگاه زودتر از همه نیازمند کولرهای بزرگ برای این ایستگاه باعظمت بودیم ، زندگی ما شده است واردات اقلام خرد وکلان از چین ؟.......... پله برقی هم باید از خارج بیایند و راه اندازی کنند ؟ در حالیکه اخبار ساخت واگنهای مترو و خودکفایی آن در کشور پیچیده است از یک مسیر طولانی پله ها باید سالمندان بالا و پایین بروند و عده زیادی از آنان بخاطر کم تدبیری بعضی متخصصان که طراحی صحیح انجام نداده اند عطای مترو را به لقایش فقط بخاطر پله ها ، ببخشند ؟ بالارفتن از پله های یک متری پل های هوایی ، پله های زیاد و بلند مترو که بخاطر قدیمی بودن بعضی از ایستگاهها طراحی برقی نشده اند ، پله های منزل و ........ آدم را کلافه می کند و به مرور دردهای زانو ، ناراحتی های قلبی و مشکلات جسمی را به ارغوان می آورد . آیا واقعا کارشناسان به عاقبت ساده انگاری ها یا شاید منفعت طلبی های چند روزه مادی خود فکر کرده اند ؟

  ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 91/5/18 ] [ 11:30 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

حمایت از یتیم در قرآن

قرآن براى برانگیختن عواطف مردم در برابر وضع یتیمان، اشاره به حقیقتى مى کند که گاهى مردم از آن غافل مى شوند، و آن این که: شما با یتیمان مردم همانگونه رفتار کنید که دوست مى دارید با یتیمان شما در آینده رفتار نمایند.
منظره کودکان بى پناه، و اطفال بى سرپرست خود را که تحت سرپرستى انسانى سنگدل و خائن قرار گرفته که نه به احساسات آنها پاسخ مثبت مى دهد، و نه در اموال آنها رعایت عدالت مى کند، در نظر بگیرید، این منظره دردناک چه اندازه شما را ناراحت مى کند؟ و چقدر به آینده فرزندان خود علاقه مندید؟ همان اندازه نسبت به فرزندان و یتیمان دیگران علاقه مند باشید، و از ناراحتى آنها ناراحت شوید.
به همین جهت خداى متعال در آیه 9 سوره «نساء» مى فرماید: «آنها که از وضع آینده فرزندان خود مى ترسند، باید از خیانت درباره یتیمان و آزار آنها بترسند» (وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ).
اصولاً مسائل اجتماعى همواره به شکل یک سنت از امروز به فردا، و از فردا به آینده دور سرایت مى کند، آنها که سنت ظالمانه اى در اجتماع مى گذارند و مثلاً رسم «آزار یتیمان» را در جامعه رواج مى دهند، در حقیقت خود عاملى هستند که در آینده با فرزندانشان نیز چنین شود.
بنابراین، نه تنها به فرزندان دیگران ستم مى کنند، بلکه راه ستمگرى به فرزندان خود را نیز هموار مى سازند.
در پایان آیه مى فرماید: «اکنون که چنین است، باید سرپرستان ایتام، از مخالفت با احکام خدا بپرهیزند و با یتیمان، با زبان ملایم و عباراتى سرشار از عواطف انسانى سخن بگویند» (فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداً).
تا ناراحتى درونى و زخم هاى قلب آنها به این وسیله التیام یابد.
این دستور عالى اسلامى که در جمله فوق بیان شد، اشاره به یک نکته روانى در مورد پرورش یتیمان مى کند که درخور نهایت دقت است و آن این که:
نیازمندى کودک یتیم، منحصر به خوراک و پوشاک نیست، بلکه پاسخ گفتن به عواطف و احساسات قلبى او مهمتر است و در ساختمان وجود آینده او فوق العاده مؤثر مى باشد; زیرا طفل یتیم بسان دیگران، انسان است، و باید از نظر نیازهاى عاطفى نیز تغذیه شود، باید از محبت ها و نوازش هاى یک کودک که در دامان پدر و مادر است، بهره مند گردد.
او مانند یک بچه گوسفند نیست که صبح همراه گله به چراگاه رود و غروب برگردد، بلکه باید علاوه بر مراقبت هاى جسمى از نظر تمایلات روانى نیز اشباع شود، و گر نه کودکى سنگدل، شکست خورده، فاقد شخصیت و خطرناک به عمل خواهد آمد.
یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند: روزى امام ششم(علیه السلام) فرمود: «هر کس ظلمى به کسى کند خداوند فردى را مسلط مى کند که نسبت به او و بر فرزندان او همان ظلم و ستم را انجام دهد».
من در دل، با خود گفتم عجبا پدر ظالم است، ولى فرزند باید نتیجه ظلم او را ببیند!
قبل از این که من سخن خود را بیان کنم، امام(علیه السلام) فرمودند: «قرآن مى گوید: وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ».

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 11:11 صبح ] [ شبستان ] [ نظرات () ]

رقابت....

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

نکته : رقابت هیچگاه سکون نمی شناسد

 

میمون


[ یکشنبه 91/5/15 ] [ 8:18 عصر ] [ شبستان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 456786